بی خوابی ات ...

ساخت وبلاگ
وانمود کردن چیزهایی که نیستی خیلی دردآور است.مثلا خوشحال نیستی و وقتی دوست صمیمی ات را دیدی مجبوری یک چروک کش دار گوشه لبت بگذاری چون حال و حوصله توضیح دادنه چراییه حال بدت را برایش نداری .یا اینکه وقتی سوم شخص مفرد می افتد توی زندگی ات و دستت را می گیرد وانمود کنی که دلت ضعف رفته و دست لامذهبت تا به حال به دست کسی جز او چفت نشده .. یا مثلا وقتی قرار یواشکی می گذاری که ببوسی اش از عمد فراموش کنی که قبل بوسیدن توی چشمهایش خیره شوی و دو سه تا بیت عاشقانه برایش زمزمه کنی ،که باورش شود چقدر ناشی هستی و بگذارد به حساب بی تجربگی ات و خیال کند تنها معشوقه اش تو بوده ایی و اولین بار است تجربه ی کام گرفتن از کسی که دوست می داردش را امتحان میکند..یا مثلا وقتی دست در دست هم قدم می زنید و یک آدم سیگاری از کنارتان عبور می کند دماغت را بگیری و وانمود کنی از بوی دود و دم متنفری و اصلا به رو نیاوری که چقدر هوس سیگار بهمن کرده ایی.وانمود کردن به زنده ماندن و خوشبخت بودن ..وانمود کردن به اینکه شب وصال باور کند اولین معاشقه ات فقط با او بوده و تنها دختر زندگی اش بوده ایی که زیر گلویش را می بوسی و سینه های عریانش را از نزدیک تماشا می کنی و عاشقش هستی ؛ دردش کمتر است... اما به زبان آوردن دوستت دارم مخصوصا وقتی اصرار می کند توی چشمهایش زل بزنی و بگویی" مثل تیر خلاص بر پیکر احساس آدم می ماند .دروغ بزرگی که اصلا توی دهانم نمی چرخد و اگر هم بچرخد همان شب خودم را باید اوق بزنم و تا صبح بالا بیاورم و به یاد این شعر بیوفتم که می گوید گیرم کسی پیدا شود زیبا شود دنیای من ..کی می رود از یاد من اینکه تو را کم داشتم؟؟پ ن : قرار نیست هرچه آدم نوشت حتمن باید حقیقت داشته باشد.خیال پردازی از اتفاقاتی که نیوفتاده بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 99 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 15:05

آمدم برگردم توی لاک تنهایی خودم نگاهم به چشمهایت افتاد و دلم نیامد .دوست داشتم صبح چند ثانیه قبل از طلوع چشمهایت زودتر بیدار شوم و نگاهم را بدوزم به پلکهای بسته ات و هی منتظر بمانم که باز شوند و دست زیر چانه ام بگذارم و خماری اول صبحش را تماشا..دوست داشتم وقتی نشسته ایی و باران پشت پنجره را تماشا می کنی صدایت کنم هیوا؟ هیوا؟و هنگاهی که سر بر می گردانی و می گویی جان؟ "به چشمهای عاشق شده ات که باران را تماشا میکرده زل بزنم" و یواش یواش مثل گربه ی همسایه به تو نزدیک تر شوم و بازوان دخترانه ات را بگیرم و بگویمت می شود چشم ببندی تا پشت پلکهایت را ببوسم ؟دوست داشتم به وقت دلتنگی وقتی که از خدا هم نا امید شده ام نیمه شب سراغت بیایم و از پشت تو را در آغوشت بگیرم و هی ها ها کنم پشت گردنت تا از خنده غش کنی و بعد سر حوصله بنشینم موهای شلخته ی نیمه شبت را با انگشت از هم باز کنم و به هر تار مویت دخیل ببندم و ایمان داشته باشم که آرزوهایم را که میان تار و پود گیسوانت آویزان است تا صبح برآورده می شود..دوست دارم وقتهایی که می خندی و چشمهای مشکی و گیرایت مثل همان دریای آرام بی موج می شود قایق دلتنگی ام را به ساحلش بسپارم و بگویم هیوا؟؟می شود سر بی صاحبم در بندر امن سینه ات پهلو بگیرد و صدای تاپ و توپ قلبت مثل یک لالایی مادرانه خوابم کند و پنج شش دقیقه ایی گهواره ی روح خسته ام شوی؟بگویمت هیوا؟ چشمهایت را می شود برای خودم داشته باشم تا بتوانم ستاره های مشکی قاتلش را هرشب برای خودم بچینم؟؟می شود وقتی مرض دلتنگی سراغم آمد و هیچ درمانی جز بوسیدن لبهایت نداشت بدون اجازه مثل وحشی های عقده ایی از تو کام بگیرم و طعم رژ لبت این درد را برایم مداوا کند؟؟ یعنی می شود هیوا؟؟پاورقی:شاید سرد تر از این زمستان بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 19:36

پناه می برم از غمی بزرگ به غمی کوچکتر..شاید از این درد به دردی قابل تحمل برسم..

پ ن:بهمن های لعنتی رو هیچوقت دوست نداشتم

پ ن:اگر دست خودم بود خواب تو را می کشیدم...

بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 56 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 19:36

مثل یک جنازه دراز کشیدم توی اتاقم..انگاری یک اندوه خیلی گنده پهلو گرفته باشد توی دلم ؛همینجوری به گل نشسته ام و احساس راکد بودن میکنم.نه غرق می شوم نه رهایی..حدود یک ساعتی می شود زل زده ام به سقف اتاق..اتفاقات چند ماه اخیر و چند سال اخیر را مرور میکنم..آنقدر ناخوشایند و لزج هستند که فکر کردن در موردشان هم اذیتم میکند.هی به خودم میگویم پسر این دنیا از اول هم برای تو ساخته نشده بود چرا اینقدر دست پا می زنی؟که آخرش چه؟ هیچ..کاش فیلم زندگی ام یک دکمه ی فوروارد داشت و انگشت فاکم را محکم رویش نگه می داشتم تا زودتر از موعود به تهش برسم.دکمه ی فورواردی که می تواند یک مشت قرص سبز باشد و یا طناب خوش پیچ و خم دار ؛ و یا کنار اتوبان و اتومبیلی که به سرعت از دور می آید و یا چشم بسته با پای برهنه راه رفتن لب پشت بام خانه مان ؛ و یا اتاقی با در قفل شده و بدون درز و روزنه که لوله ی بخاری اش اتفاقی از جا در آمده ..و یا ترکیبی از افیون و الکل..و یا؟؟پ ن: واقعا قسمت هایی از این زندگی تحملش آنقدر دردناک است که ادامه دادنش برای چشیدن دلخوشی های احتمالی بعدش نمی ارزدپ ن: منه بیرون از اینجا قویتر از منه اینجاست.. بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 19:36